::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم




>
تعداد بازدید : 56
نویسنده تاپیک محتوای تاپیک
پروفایل: baransard
آفلاین
افتخارات من


شب عروسی

شب عروسیه... اخر شبه...خیلی سروصدا هست

میگن عروس رفته تو اتاق لباس هاشو عوض کنه ولی هنوز برنگشته

در راهم قفل کرده

داماد سراسیمه در جلوی در راه میره

داره از نگرانی دیوونه میشه

مامان بابای دختره پشت در داد میزنن

مریم جان درو باز کن سالمی؟؟؟

اخر داماد طاقت نمیاره و با هزار بدبختی در و میشکنه

مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک کف اتاق خوابیده

لباس های قشنگ عروسیش با خون یکی شده

ولی رو لباش لبخنده

همه مات و مبهوت به این صحنه نگاه میکنند

کنار دست مریم یک کاغذ هست یک کاغذ که با خون یکی شده

بابای مریم میره جلو هنوز چیزی که جلوشه رو باور نمیکنه

کاغذ و باز میکنه و میخونه:

سلام عزیزم

دارم برات نامه مینویسم آخرین نامه ی زندگیمون اخه اینجا اخر خطه

زندگیمه ...کاش منو تو این لباس میدیدی

مگه نه که همیشه ارزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم دارم میرم تا بدونی تا اخرش پای حرفام ایستادم

میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم

دیدی بهت گفتم بازم باهم حرف میزنیم

ولی ای کاش من هم حرف های تو را میشنیدم

دارم میرم چون قسم خوردم.یادته؟

یا تو یا مرگ

تو هم گفتی یادته؟؟علی من اینجام تو لباس عروسی اما تو کجایی؟؟داماد قلبم تویی

چرا کنارم نمیای؟؟کاش بودی مدیدی مریمت داره لباس عروسیشو با خون رنگ میکنه

کاش بودی و میدیدی مریمت تا اخر پای حرفاش موند

علی مریمت داره میره تا بهت ثابت کنه دوستت داشته

حالا که چشمام داره سیاهی میره حالا که همه ی بدنم داره میلرزه

حالا که تمام زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام رد میشه

روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته؟؟

روزی که دلامون لرزید یادته؟؟روزای عاشقیمون یادته؟؟

نقشه های ایندمون یادته؟؟

علی من یادمه.یادمه که چطور بزرگتر هامون همونایی که همه ی زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گزاشتند

یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون و گفت اگه دوسش داری تنها برو سراغش

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری

یادته اون روز چقدر گریه کردم و تو بهم گفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه

میگفتی که بخندم علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده

یا بازم گریه کنم؟؟هنوز یادمه روزی که بابات فرستاده شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیوفته

ولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشمام

روزی که بابام ما رو از شهر و دیار اواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود

و باهاش اینده نبود ولی نمیدونست عشق من تو چشمات بود نه تو دستات

هنوزم پای حرفم هستم

یا تو یا مرگ

پامو که ازین در بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم

دیگه تو رو ندارم

نمیتونم ببینم بجای دستای گرم تو دستای سرد یک مرد غریبه باشه

همین جا تمومش میکنم

وای علی کاش بودی ببینی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباسم چقدر بهم میاد

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم

دلم برات خیلی تنگ شده

میخوام ببینمت

دستم میلرزه

چشمات پیش رومه

دستمو بگیر منم باهات میام

نامه تو دستای پدرشه...کمرش شکستووسرشو برگردوند تا به جمعیت داغ دار پشتش بگه چه خاکی تو سرش شده که

تو چهار چوب در یک قامت اشنا میبینه

اره پدر علی بود اونم یک نامه تو دستش بود

صورتش با اشک یکی شده بود

نگاه تو پدر توهم گره خوده بود هر دو سکوت کرده بودند سکوتی که نشان دهنده ی درد هاشون بود

پدر علی هم اومده بود نامه ی علی و برسونه به دست مریم

اومده بود بگه که پسرش به قولش عمل کرده

ولی دیر رسیده بود

حالا همچی تمام شده بود وکتاب قصه ی عشق علی و مریم بسته شده بود

حالا دیگه دو تا قلب نادم مونده بود و اشکهای سرد مادر

و

دل داغ دیده ی یک داماد نگون بخت

و

بقیه هم زمان که باز هم اشتباهاتی رو میاره که غیر قابل جبرانه....

منبع و گردآورنده تاپیک شب عروسی : سایت عاشقانه لاو77
نکاتی در مورد تاپیک ایجاد شده
کپی برداری از این مطلب تنها با ذکر نام love77.iR و نوبسنده تاپیک مورد قبول میباشد.
استارتر تاپیک وظیفه محتوای ایجاد شده در این تاپیک را برعهده دارد و در صورت مغایرت با قوانین حذف خواهد شد.


زمان جاري : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 11:09 بعد از ظهر

این تاپیک در تاریخ : دوشنبه 24 شهریور 1393 - 14:26 ایجاد شده است
تعداد بازدیدکننده از این تاپیک: 56
با تشکر از: baransard بابت تاپیک خوبشون

دوشنبه 24 شهریور 1393 - 14:26
وبسایت کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر | لایک
3 کاربر از baransard به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : elina , elnaz , admin ,



تعدادی از امکانات تاپیک
برای نمایش پاسخ جدید تازه سازی را بزنید | بعد از یک ساعت از ایجاد تاپیک میتوانید آن را آپ کنید