موضوعات این مطلب :
نوشته های عاشقانه
,
داستان جدید عاشقانه کوتاه ناراحت کننده و غمگین ” نبش قلب “
Uncomfortable-and-sad-short-story-Heart-Corner

مادرم زیر سقف نم گرفته غسالخانه و در ملحفه ای که روی موها،چشم ها و بدن عریان او ریخته شده بود،در خودش فرو می رفت.
باد،با صدای خش خش برگ و ناله سرو ها آنقدر خودش را به پنجره کوبید تا از حال رفت.
سوز سردی که از سوراخ سمبه های غسالخانه به داخل آمده بود،با بوی کافور قاطی شد و ملحفه را از روی مادرم کنار زد.
•
•
•
بقیه و متن کامل داستان نبش قلب را در ادامه مطلب ببینید...