
چهارده سالم بود که یه داستان عاشقانه ی بلند شروع شد...
اوایل از اینکه با پسری دوست شم بیزار بودم...
اما نمیدونم این یقینا خواست سرنوشت بود که من با محمد آشنا شم..
اون موقع محمد فقط هفده سالش بود..
اما یه پسر پخته ی خوبو با شخصیت از یه خانواده ی متدین.
چند ماهی با هم دوست بودیم.یه دوستیه پاک پاک....
اون موقعا همه چی پاک تر از الان بود...
هر روز بیشتر وابسته ی هم میشدیم.
زنگ میزد..
چون هیچ کدوم موبایل نداشتیم...
اوایل اول دبیرستانم بود....
بقیه داستان در ادامه مطلب...